خرده ریزهای روزمره



دیشب خودمو بردم زیر ذره بین نتیجه اش این شد:

من آدمی هستم که به تنبلی و راحت طلبی خو گرفته ام ؛ و خودمو به زحمت نمیندازم . قبل ترها تا این حد راحت طلب نبودم ؛ جدیدترها زیاد شده و جدیدترها خییلی زیادتر

به راحت ترین راه ممکن روزگار میگذرانم ؛ و این قدر این راحتی زیاد شده که به روحم هم رسیده و میشه گفت روحم هم شدیدا دنبال راحتیه

چطور؟

اینکه نمیخواد چیزی بر وفق مرادش باشه ؛ چیزی اذیتش کنه ؛ به خواسته هاش برسه ؛ و

و میدیدم که هر چقدر به سمتی راحتی جسم میرم ؛ به سمت راحتی روح هم کشیده میشم و از اون طرف از خدا فاصله ام زیاد و زیادتر میشه

امسال سال انقلاب علیه خودم هست

سالی که باید دست از راحت طلبی و تنبلی بردارم ؛ دست از روزمرگی گذراندن بردارم .

شاید در پس این انقلاب قله ی پیروزی باشد.

ان شاا.



در هر صورت فروردین 98 هم تموم شد ؛ اگه خوب استفاده میکردم از روزهای زیباش الان حس افسوس و ای وای رفت نداشتم ولی وقتی فقط گذروندم حالا آآهش مونده رو دلم.

واقعا فایده نداره باید تلاش کنم ؛ تغییر کنم


خب اولین حرکتم این بود که میخوام یه کار خوب رو شروع کنم و کار کنم

اونم در راستای کار هنری هستش ؛ عروسک سازی


آخ از لحاظ روحی و معنوی بگم که شدیدا سقوط معنوی داشتم تو این روزای خوب
و در این راستا هم میخوام روزی یک ساعت سخنرانی گوش بدم 
میگن :وقتی آدم گناه میکنه ؛ این گناه باعث میشه عقب گرد بزنه و کند بشه
خودم تجربه کردم شدید ؛ واقعا هم گناه سرعت گیر عجیبیه


یه مدت بو مشکلات زیادی پیش اومد و من هی مدام این مشکلات تو سرم میچرخیدن و باعث میشد که کلا نشاط و سرزندگیمو از دست بدم و حتی کمی افسردگی
خب مشکلات بارشون سنگین بود
ولی چه فایده ؟ وقتی نتونم تو اوج سختی خودمو مدیریت کنم
الان میخوام به اتفاقات فکر نکنم
شاد باشم
زندگی کنم
زن که نشاط نداشته باشه ؛ به نظرم خونه هم افسرده میشه

برم شروع کنم ببینم چی میشه 
بالاخره درست میشم یا نه؟

در زمان هایی که حالم خوبه برای زمان هایی که حالم بده برنامه و دستورالعمل بنویسم. 

در زمانهایی که حالم بده بدون فکر کردن یا بهانه آوردن به کارهایی که قبلا نوشتم عمل کنم. 


کار دیگه ای هم که باید حتما انجام بدم، کار کردن مداومه 

کار دیگه ای اکه دیگه هرگز نباید انجام بدم، تنبلی، تن پروری، یکجا نشینی، وقت به بطالت گذروندن ، بی حالی، بی حوصلگی و غیره است. 


امروز روز فارغ التحصیلی است! ا از امروز به بعد تصمیم بگیرید که 100 درصد مسئولیت زندگی خود را در اختیار بگیرید و تمام عذر و بهانه های خود را از بین ببرید و این حقیقت را بپذیرید که وقتی مسئولیت شخصی انتخاب های خود را می پذیرید از بند انتخاب ها رها خواهید شد. هم اکنون موقع این انتخاب است که کنترل زندگی خویش را به دست بگیرید.


این وبلاگ رو فقط تو میخونی :)

میدونی با وجود تو دیگه نوشتن توی وبلاگ یا هرجای دیگه ای زیاد معنی نداره برام. هرچی میخوام رو به تو میگم . گوش شنوا و محرم رازم تو هستی.

حتی اون قریحه طنز و نوشتن هم مدتهاست پیداش نیست در وجودم. 

کجایی نوشتن کجایی طنز؟ 

یعنی من فقط برای دیگران مینوشتم؟ نمیتونم بپذیرم اینو .

از آذر دیگه به طور عمومی ننوشتم. میشه پنج شش ماه. 

یادم رفته که مینوشتم. 

مخصوصا بعد از اینکه تمام گذشته ی وبلاگی خودم رو پاک کردم. همه مطالب رو پاک کردم. 

میگفتم چه کار بیهوده ای کردم که این همه نوشتم. هنوزم پشیمون نیستم 

این مسیر نوشتن افکار و نوشتن طنمه ها باید برای من اتفاق می افتاد 

همه زندگی در جهت تکامل پیش میره.

کاش بتونم گاه گاهی بازم بنویسم. 

کاش بتونم دوباره یک اثری بوجود بیارم که خودم بارها و بارها از خوندنش لذت ببرم . و خودم به خودم بگم دیدی؟  اینی که کلمات رو قشنگ کنار هم چید تو بودیا ؟ کیف کن برای خودت! 




دوست داشتن یه آدم میشه رمانتیک هم نباشه.
من واقعا دوستت دارم. 

من رفته بودم انجمن 
گفتن که نباید یه رابطه دوستی داشته باشی اگه میخوای بیا اینجا 
کرش کردم. رنگ باختم. 
بعدش من کات کردم 
و داشتم دیوونه میشدم به خاطر اینکه با تو وارد یه بازی عاطفی شده بودم. به خاطر اینکه اولین بارم بود. به خاطر اینکه بی تجربه بودم. به خاطر اینکه بودن ما مثل نبودن های دیگران بود ولی ما زیاد روش حساب باز کرده بودیم

 اونقدر هضم کاری که کرده بودم و "دوستت دارم" هایی که بدون پشتوانه برات خرح کرده بودم برام سخت بود که رفتم ایلام . رفتم چون آدم ضربه زدن به کسی نبودم. چون اهل سرکار گذاشتن کسی نبودم و حالا اتفاقی بود که افتاده بود، حالم وحشتناک بد بود! فکرر میکردم به تو ضربه زدم ، در حالی که نزده بودم. حتی اگه تو همین الان هم قبول نکنی این حرف رو. 

تو هم هیچ رقمه کوتاه نمیومدی و هرچی در چنته داشتی سر من خالی کردی! 
بعدش دوباره تو تلگرام حرف زدیم، قرار شد فقط رفیق باشیم. دوست باشیم نه رمانتیک. یادته؟ 

اولین بار که همدیگه رو دیدیم، توی ولیعصر رو یادته ؟ 


قرار بود فقط رفیق باشیم ها. 
من به عنوان هدیه یه زنجیر بهت دادم. 
میتونستیم همونجا فقط دوست باشیم . چون یه هدیه دوستانه بود فقط.
وقتی رسیدی خونه ازش یه قلب درست کردی! و عکسشو گذاشتی وبلاگ . تعجب کردم ،منطقا نمیخواستم اینجوری بشه! اما دلم فقط همینو میخواست 

من میدونستم نباید رابطه مون رو رمانتیک کنیم. از این کار تعجب کردم اما جلوش رو نگرفتم. چون اینجوری بیشتر خوش میگذشت. در واقع اراده ای برای این کار نداشتم. در واقع خودم هم میخواستم رمانتیک باشیم. در واقع دلم رو زدم به دریا. 

روز بعدش رفتیم پارک ارم، اونجا دست همو گرفتیم. شیطونیش از طرف تو بودها! اما منم از خدا خواسته بودم.نه نگفتم. دیگه یادم رفت چی میخواستم و حالا داره چی میشه.  قدم زدیم باهم و خوش میگذشت.
 
بعدش رفتیم روی اون نیمکته نشستیم توی کافه بلوار! 
بغض کردی گریه کردی برای پایان نامعلوم رابطه مون. برای اینکه حس میکردی من به یه دختر دیگه فکر میکردم. گفتی متنفرم از اون اسم! 

بعدش اتفاقهایی افتاد . 

چندین بار با هم بگو مگو داشتیم. همه اش سر سوء تفاهم ها بود. 
چندین بار کات کردیم و بازم به همدیگه این فرصت رو دادیم که برگردیم به این رابطه . 


همه ی این تجربیات ارزشش رو داشت. 
ما بهترین رابطه ی دنیا رو داشتیم چون به شناخت خودمون از خودمون کمک کرد. شاید نتونی درکش کنی این جمله رو. شعار و حرف مفت نیست این واقعیته. تو به یه رابطه نیاز داشتی تا خودت رو به خودت بشناسونه. منم  همینطور، به یه رابطه نیاز داشتم تا خودم رو به خودم بشناسونه. 
ما بردیم. برنده شدیم. 

ناراحت بودی از اینکه فکر میکردی من تورو به عنوان یار تمرینی انتخاب کردم و به قول خودت جدی نبودم! اما بعدها مطمئنن از این قضیه خوشحال میشی. چون من یار تمرینی بدی نبودم. آزارهایی که از ناحیه من بهت رسیده، از نوع مفید بوده. همینطور از طرف تو.


واقعا و حقیقتا هیچ چیزی توی این دنیا نمیتونه عمق حماقت و گاگولی و نفهمی و سادگی من رو نشون بده 


من یک احمق تمام عیارم و هرچی هم سرم بیاد حمقه. 


خاک عالم تو سر من . خاک تو سرت حیدر و بازهم خاک تو سرت حیدر. 


کی میخوای به خودت بیای و ببینی دور و برت چه خبره؟ 


تا کی تو خواب غفلت میمونی ؟ 

تا کی به این سفاهت و حماقت و بی عقلی و نفهمی ادامه میدی؟


قبل از عید برنامه های زیادی نوشتم برای انجام دادن در فصل بهار! برم موتور، برم تدریس، برم فلانجا برم بهمان جا. 

به علت اون 40 و خورده ای روزی که رفتم مغازه و فاصله افتاد بین کارهام و زنده شدن حس امید دوباره برای اپلای کردن .تقریبا اکثرشون ناتمام موندند. ترجمه رو رفتم سراغش، دیدم خیلی ضعیفم و ابتدای راه، تدریس رو اونقدر عقب انداختم که تایم امتحانات تموم شد! و بقیه موارد هم همینطور. یه موتورش مونده که کلاس های عملیش تازه از یه هفته دیگه شروع میشه، معلوم نیست دوماه بعد بتونم گواهینامه اش رو داشته باشم.

و فعلا تنها گزینه ی روی میزم اپلای هست که باید سخت براش کار کنم ولی من شل هم براش کار نمیکنم. در هفته دوساعت وقت میزارم اونم به صورت جوگیرانه و یه حرکتی میزنم قشنگ احساس میکنم فقط باید یکی باشه دنبالم با چوب( استادم دقیقا) و هی بگه حیدر اینکارو کردی؟ اون فایل رو آماده کردی؟ یه پروسه زمانبر و عجیبه که نیاز به برنامه ریزی داره ولی من افتان و خیزان دنبالشم فقط .اینه داستان ما. و این افتان و خیزان هم قطعا ره به جایی نمیبره. 


کلا یکی دو هفته است افسردگی گرفتم. واقعا افسرده ام. اما بازم سطحی . یعنی با 5 دقیقه ورزش و بعدشم گرفتن یه دوش حالم مساعد میشه که بشینم پای کار، بعد از اون کافیه دو ساعت کار مفید انجام بدم و یه گزارشی رو تهیه کنم، کیفم کوک میشه و حالم خوب. افسردگی منم فکر کنم یه جور تمارض ناخودآگاه روحم باشه برای اینکه من رو به حرکت وادار کنه.


آقای واتسون موسس شرکت IBM  میگه: راه رسیدن به موفقیت، چند برابر کردن میزان شکست هایمان است! 


ادیسون مخترع لامپ و 1092 اختراع دیگر میگوید : من یاد گرفتم که لامپ از این 1000 تا روشی که من امتحان کردم روشن نمیشود، حتما یک روش دیگه ای داره! 



حیدرجان ،جان جانان (موسس هیچ شرکتی، مخترع هیچ دستگاهی، خالق هیچ اثری.) نظر مخالفی با اینها دارد !!! او میگوید:


 راه رسیدن به موفقیت این است که فقط یکبار، نهایتا چند بار که تلاش کردم بایییییدددددد نتیجه بدهد! اگر ندهد من قهر میکنم !


ادامه دادن به یک اشتباه عین حماقته. 


امشب به طور قطع پایان این رابطه رو اعلام میکنم. 


دلایل شخصی خودمو داشتم برای کش دادنش. 


ولی الان هیچ دلیل دیگه ای برای بودن تو این رابطه نمیبینم . 


هیچ اتفاقی هم قرار نیست بیوفته برای من یا برای تو وقتی سه ساعت روزانه چت نکنیم.  اگرم بخواد ببوفته، رابطه ی ده درصدی بزرخ گونه ی مسخره ما جلوش رو نمیگیره. 


پس اونی که اول خارج میشه منم. من میرم پی زندگی خودم و هیچوقت هم دوباره نمیام سراغت. 

خلاص 




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

تولید سیلندر و مارپیچ neveshtehaye man خلوتگاه ریاضی 2 ورزش پر هیجان فوتبال خانه و دکوراسیون ریسمون رایانه Anastasiya Trina series-download1.parsablog.com خرید و فروش اکانت بازی کلش اف کینگز